سپهری؛ وارث آب و خرد و روشنی پانزدهم مهر سالروز تولد شاعر و نقاش معاصر سهراب سپهری است که شهرت و نامداری و اعتبارش فراتقویمی است. سپهری نمونه اعلای هوشمندی و درک و دریافتهای شاعرانه در روزگار ماست که توانست به حد اعلای ماندگاری و تاثیرگذاری برسد به گونهای که منتقدان سی سال پیش او اکنون در نقد و تحلیل شعرش داد سخن میدهند. برجستهترین ویژگی شخصی سهراب گوشهگیری و انزوای معنیدار او و بهترین منش اخلاقیاش صداقت و مهمترین کارکردش در شعر هنجارگریزی و خلافآمدسازیهای هنرمندانه است. در شعرهای جاندار و تاثیرگذارش مثل صدای پای آب ، این هر سه مشخصه فردگرایی عارفانه و صداقت و هنجارگریزی به نمود میرسد. آنها که سهراب را لباس آبی و ریش بلند و گیاهخواری شناختهاند، در واقع خود را از مولفههای ریشهدار و معنیبرانگیز که یاد کردیم، محروم کردهاند. رسالت سهراب در پیامرسانی شعر، بازگشت دادن انسان به اصالت کاهگلی و گریز از آهن و سیمان و استشمام عطر علف در دوری از شهرهای دودگرفته است چیزی که هر روز نیاز به آن بیشتر احساس میشود. یادکرد از سهراب سپهری؛ گرامیداشتن نازکدلی و داشتن چینی نازک تنهایی بر طاقچه احساس و بد نگفتن به مهتاب و فقه نخواندن پای کمیابترین نارون روی زمین است.
دل مرنجان که ز هر دل به خدا راهی هست
هرکه را هیچ به کف نیست به دِل آهی هست
مولانا ماه و خورشید است در ادبیات فارسی و تاریخ عرفان و آگاهی بشر. مولوی مثنویها ساخت از ناگفتهها اما در نهایت میگوید: «من ز بسیاری گفتارم خمش» چرا که نرسد صدای سروش به گوش نامحرم. ۸مهر، روز بزرگداشت مولانا (جلال الدین محمد بلخی ) شاعر و عارف نامی ایرانی گرامیباد
به ارباب کرم سید الشهدا(ع):
تا بساط عشق و مضمون و کرم آماده است
کار شاعرهای دربار تو شاها! ساده است
من که با خاک در کوی تو کامم باز شد،
مادرم با اشک های روضه شیرم داده است
هفت پشت من همه پیر غلامت بوده اند
هر که فرزند غلام توست آقازاده است
می شود خود چاره ساز و سرور اهل نظر،
گوشه ی چشمت به هر بیچاره ای افتاده است
تا چراغ چای سقاخانه هایت روشن است
پس چه حاجت عاشقانت را به جام و باده است.؟
گیسویت بر نیزه تنها پرچم مردانگیست
نام سرخت تا ابد سربند هر آزاده است
. هر کجا پرسیده اند از من که آقای تو کیست
چشم های خیس من با اشک پاسخ داده است. .
????
بین ماهیهای اقیانوس و ماهیهای تنگ
هیچ فرقی نیست
وقتی چارهای جز آب نیست .!
*************************
رهایم چون پرستویی که از کنج قفس رستهست
پرستویی که از آزاد بودن بیشتر خستهست
پر از دلشوره عشقم، ولی در ظاهر آرامم
چو مردابی که از دنيا به عکس ماه دل بستهست
به حدی دوستش دارم که میمیرم اگر روزی
بفهمم دل بریدهست از من و با غير پيوستهست
چه جای غم اگر از طعنههایت قلب من رنجید؟
ِ سفالِ سختِ جان دل ترک خوردهست، نشکستهست
اگر از من بپرسی هيچ تضمينی به دنيا نيست
که اين بدعهد با ما هرچه پیمان بسته بگسستهست
سلام به همه مهربانان وهمراهانم
اینروزها گرمای شهریور وسردی نم نم پاییز حال آدمو یه جورایی میکنه منم دقیقا همینجورم نمیدونم چرا ولی حس میکنم یه چیزهایی درونم عوض شده حس وحالم بهم ریخته دلم گرفته خسته روزای سختیم که پشت سرمیزارم خسته ازخوردن مسکنهایی که آرومم نمیکنه وپاهایی که دیگه منو یاری نمی کنند تو پرسه های ذهنم مثل شاعری آواره دنبال ردپایی ازشمس میگردم خسته ومنتظر به نشستن بوسه ای آرام روی لبهایی که روزهاست خاموش شده
آهای عالیجناب عشق.
به نامِ شهریور
"دست پاچه فرزندِ سال"
دست پاچه یِ بستنِ بارُ بنه یِ گــرما
دست پاچه یِ تمام شدن
مرزِ سبــزی تابستانُ و زردیِ خش خش وارِ پاییــز
به نامِ شهریور.
با عصر هایی کشدار و شب هایِ غم آلوده یِ رفتن
شهریوری که تویِ گوشِ تمامِ روزهایش
صدایِ زنگِ مدرسه ها پیچیده
و مثلِ طفلِ فراری از مکتب
دلش پیچ میخــورد و سرش تاب
به نامِ شهریور
که بادِپاییــزی تنِ رنجورش را میلرزاند و گرمایِ مردادی
هنوز تویِ رگ هایش جاریست
من میبوسمت شهـریورِ جان
که امیــد هایِ وصالم
تویِ چشمانِ پر اضطرابت پیداست
????شهریورتون عاشقانه????
درباره این سایت